• امروز : شنبه - ۱ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 20 April - 2024
3
اختصاصی | نگاهی به فیلم پدر

در جستجوی زمان از دست رفته

  • کد خبر : 25300
  • ۱۶ مهر ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۶
در جستجوی زمان از دست رفته
سینما جریان | در ادامه بررسی آثار سینمای جهان، این بار به بررسی و معرفی فیلم سینمایی «پدر» ساخته «فلورین زلر» محصول سال 2020 پرداخته ایم.

بازیگران اصلی فیلم آنتونی هاپکینز، الیویا کلمن، مارک گیتیس، ایموجن پوتس، روفس سوئل و اولیویا ویلیامز هستند. این فیلم در نود و سومین دوره جوایز اسکار در شش بخش نامزد دریافت این جایزه شد که دو جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول مرد (آنتونی هاپکینز) را به دست آورد.

آنچه بدون شک در ادبیات و سینما جذابیت بیشتری ایجاد می کند، غافلگیری است. یکی از راه های ایجاد غافلگیری های بیشتر، چگونگی ایجاد تعلیق ها و تکرارها در بستر جریان سیال ذهن است. آنچه که مخاطبان سینمای «نولان» آن را خوب می شناسند و خب چنین سینمایی به چفت و بست شدن عوامل مختلفی نیاز دارد و در عین حال کوتاهی در هر بخش به فراخور حساسیت ها بیشتر هم خودنمایی می کند.
در فیلم «پدر» اگر منصفانه بگویم بعد از دیدن فیلم و با فاصله ی اندکی از فیلم متوجه می شویم با قصه ای چند صفحه ای و ساده و کوتاه طرف هستیم، اما داستانی که پتانسیل این را دارد که با چندین و چند زاویه ی روایت داستان از دل داستان بیرون بکشد داستان هایی که یک داستان ابهام آلود اما روان و ساده و باورپذیر دارد.
آنچه به آن می گوییم امکانات روایت. دو سه موقعیت را سه چهار بار از زوایای دید مختلف می بینیم اما آغاز فیلم با شنیدن موسیقی و بعد دیدن پدر که در حال شنیدن آن است می فهمیم حالا قرار است من از چشم او دنیای اطرافش را ببینم.
ذات سینما روایت سوم شخص است اما وقتی پای فرم بیانی به میان بیاید «پی او وی ـ pov» دائما می تواند جابجا شود و راوی نیز، مخاطب از لنز یک دوربین در این فیلم خاص می تواند به جای یک شخصیت با چند شخصیت سمپاد ایجاد کند، بلکه حتی می تواند با میزانسن چفت و بست شود و به دنبال آن گمشده های برجسته شده در فیلم بگردد، ساعت گمشده، زمان از دست رفته، تابلوهای گمشده، تصاویر از یاد رفته و افراد گمشده یا عوض شده، هویت های از دست رفته یا دستخوش تغییر.
شاید تمام اینها را می شود به انواع مختلف به زیر متن برد و برایش داستانی ساخت و در عین حال با داستان های شخصی هر مخاطب مرتبط کرد و شاید نیاز به هیچکدام اینها نباشد و صرفا کنجکاو و سرگرم شد. این می شود بهره وری از امکانات بنا به سلیقه های مختلف. پس تا همین قدم ما با فیلمی روبرو هستیم که گستره ی مخاطب محدودی ندارد و سلایق مختلفی را هم پوشش می دهد.
«در خلاصه داستان فیلم آمده است: داستان مردی را روایت می کند که با وجود بالا رفتن سنش از درخواست کمک از دخترش اجتناب می کند، او سعی دارد تا از شرایط متغیر خود سر در بیاورد اما رفته رفته به کسانی که دوستشان دارد، ذهن خود و حتی چهارچوب اصلی چیزهای که باور دارد نیز شک می کند و… »
جمله بالا فقط یکی از خلاصه های موجود در پلتفرم های نمایش است و صحبت از رد و تصدیق آن نیست.
اما آنچه مخاطبان با آن روبرو شدند پیچیدگی های بیشتری داشت برای اینکه قابلیت تاویل های بیشتری هم داشته باشد. در این فیلم کارگردانی درست مجموعه ای از عوامل و در نهایت اجرایی موفق را رقم زده است.
دوربین دارای شخصیت است؛ در حرکت و کنش‌گر است، جای چشم و حتی جای گمانه زنی های مخاطب هم عمل و اجرا می کند. دوربین در خدمت میزانسن هم هست و پویایی دوربین و میزانسن ریتم داستان را حفظ می کند و فیلم ریتم خود را تا بخش پایانی فیلم به درستی حفظ می کند.
مسئله ی فقدان که در فیلم با ترس از فقدان همراه است مسئله ی همیشگی بشر است اما نشان دادن آن در فضایی کمی راز آلود که مخاطب را کنجکاو می کند برای کشف به مراتب جالب تر است تا در قالب داستانی ساده و سر راست.
شخصیت پردازی و انتخاب بازیگران هم از موفقیت های اثر است و گاهی مخاطبان و منتقدان را بر این کنجکاو می کند که اگر «آنتونی هاپکینز» که برای این ایفای نقش در این فیلم جایزه اسکار گرفت، بازیگر کارکتر اصلی ما نبود آیا فیلم همین موفقیت را در چشم مخاطبان داشت؟
برای پاسخ این سوال تمرکز می کنیم بر بازی نقش اول زن که دختر مرد مسن را بازی می کند. این بازیگر کاملا بر متد اکتینگ تسلط دارد و صرفا شاهد یک بازی ساده نبوده ایم بلکه شاهد ظهور یک کاراکتر فرعی موفق در فیلم بوده ایم. در کشمکش بین انتخاب هایی که برای پدر دارد بین پدر و پرستار، بین پدر و پارتنر عاطفی اش، بین پدر و انتخاب محل سکونت اش، بین پدر و گفتن حقایق از وضع کنونی … در تمام این موقعیت ها اتفاق خوبی که می افتد بازی و بازیگری در تمام اجزای صورت این بازیگر است.
انتخاب بازیگران مکمل مرد هم انتخاب های هوشمندانه بود و بازیگران شناخته شده. در نهایت بازیگری و موفقیت این ترکیب از بازیگر هم در راستای قرارگیری درست همه چیز بوده است، اگر «هاپکینز» هم بازی خوبی ارائه دهد اما با یک دوربین منفعل و قاب بندی های غلط و میزانسن ویترینی طرف باشیم به حتم آن خروجی درستی را نخواهد داد و این تصور اشتباه است که بخواهیم فکر کنیم «هاپکینز» بار این فیلم را کشیده اما می خواهم بگویم این اتفاق کجاها افتاده است.
پیش از آن باید اشاره کرد که وقتی از میزانسن در چنین فیلمی حرف می زنیم حساسیت های تکرار و تعلیق را درک می کنیم و نوع اجرای درست، یک طراحی صحنه ی حساس، اگر آن فراموشی های دفعی که برای کاراکتر اصلی وجود دارد در یکی از اجزای اجرای میزانسن وجود داشته باشد حتما حداقل در یک بازبینی خودنمایی می کند.
راهروها و تابلوها در این فیلم تبدیل به حقایق و کابوس ها می شوند و عملکرد دوربین در نشان دادن مواجهه ی افراد مختلف فیلم با آنها بسیار اساسی است آنچه که به آن می گوییم زاویه ی دوربین. وقتی از زاویه ی دوربین حرف می زنیم برخوردی درخشان در این فیلم را به ما یادآور می شود.
سکانس روبرو شدن هاپکینز با پرستاری که فکر می کند شبیه دختر گمشده اش است، شبیه دختر کوچک اش.
دختری که او نمی داند کجاست و به هر حال فیلم هم در ادامه می خواهد بگوید اصلا اهمیتی ندارد آن دختر آن ساعت، آن تابلوها و تمام اینها الان کجا هستند؛ فقط اهمیت دارد که او باید بپذیرد که گذشته دیگر نیست و شرایط حال متفاوت است و بر ترس های از دست دادن و تنهایی و جابجایی و تمام این ترس ها غلبه کند.
در این سکانس دوربین ابتدا با نمای از بالا به پرستار نگاه می کند و هاپکینز را ما مخصوصا به واسطه ی آن بالاپوش قرمز و بلند در جایگاه قدرت و خشم و تصمیم گیری می بینیم. آنچه می دانیم قرار هم هست با همان نگاه از بالا و تحقیر آمیز با پرستار دیگری بازی راه بیاندازد و از پذیرفتنش سر باز بزند.
اتفاق موفقی دیگری که از جای گیری های مختلف دوربین در این فیلم می افتد این است که همان اندازه پشت بازیگر و بازی او را دیدن از پشت مهم می شود که وقتی دوربین پی او وی قرار دارد مهم است.
اشاره می کنم به همین که در چند جای مختلف ما این را در شانه های مطمئن از حس قدرت یا شانه های افتاده و سر افتاده از حس بیچارگی در هاپکینز می بینیم.
نور در این فیلم باز مثل باقی اجزای میزانسن، طراحی خوبی داشته است. اشاره می کنم به میزان روشنایی راهروهای بیرونی که فید اوت می شود به تاریکی و ناشناختگی فضای داخلی هنگام مواجهه و ورود پدر. یا روشنایی که در اتاق های مخصوص به پدر وجود دارد که او خودش را در مکان پذیرفته، نسبت به وقتی به جمع می پیوندد چه در نشیمن یا آشپزخانه. وقتی چیزی مثل ساعت پیدا می شود و به او برمی گردد. یا وقتی کشف می کند دختر پرستار شبیه کیست ، تمام درخشش شناخت و آگاهی را می توان از دوربینی که حالا هم سطح و پشت کاناپه و رو به هاپکینز است دید و درخششی که حتی در گیلاسش و نوشیدنی اش مشاهده می شود.
اما اینها همه بار چه چیزهایی را کشیدند و نگذاشتند دیده شود و ضعف به چشم بیاید؟ پاسخ این است: بار یک داستان به ظاهر ساده و یک پایان بندی بسیار ساده تر حتی تلویزیونی.
مجموعه ای اجرایی و موفق و کارگردانی بسیار هوشمندانه خروجی قابل بحثی را رقم زد که من فقط به بخش هایی از آن پرداختم و جا برای تحلیل و نوشتن از هر زاویه ای را به منتقدان فیلم می دهد.

لینک کوتاه : https://cinemajaryan.ir/?p=25300

برچسب ها

مطالب مشابه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • خوشحالیم که «سینما جریان» را انتخاب کرده‌اید.
  • دیدگاه های شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا و یا به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نمی‌شود.

logo-samandehi