این شباهت چه به لحاظ ساختار و چه از نظر محتوا کاملاً به چشم میخورد.
«خشم» شاید مضمون اصلی هر دو فیلم باشد. در «پرویز» کاراکتر اصلی نسبت به خود و جامعه پیرامونش خشمی فروخورده دارد و رفتارهای خشونتآمیز او واکنشهایی هستند نسبت به همین خشم. در «همسایه شما، زهره» اما زن بیش از آنکه نسبت به دیگران دچار خشم باشد از دست خودش عصبانی است و رفتارهایی که بروز میدهد واکنشهایی نسبت به همین خشم درونیاند.
«همسایه شما، زهره» فیلم شخصیت اصلی آن است. کاراکتر با تمام خصوصیات درونی و بیرونیاش و روابطی که با اطرافیان خود دارد بر داستان مقدم میشود. فیلمساز در طرح ابعاد مختلف شخصیتی کاراکتر ماهرانه عمل کرده و زهره شخصیتی چندوجهی است که در مقاطع مختلف درام میتواند مخاطب را غافلگیر کند.
روایت اول شخص فیلم مهمترین خصیصه فرمی اثر است. همراه شدن دوربین با شخصیتِ زهره که روابط و مناسبات مختلفی با اطرافیانش دارد باعث میشود مخاطب به طور ناخودآگاه با او همراهی کرده و احساسات و واکنشهایش را باور کند. این انتخاب در دکوپاژ هر صحنه از فیلم نیز رعایت شده است و زهره بهعنوان جزئی مهم از فرم فیلم درمیآید. درواقع هر شخص یا چیزی که در صحنه میبینیم یا با حضور اوست و یا از دریچه نگاه او.
با تمام این چینشها و پرورش قوامیافته شخصیت در ذهن مخاطب در بزنگاهی، درام مسیر خود را تغییر میدهد و لایههای دیگری از شخصیت زهره آشکار شده و مخاطب را غافلگیر میکند. «شبنامه»ها نقش مهمی در شناساندن آن رویِ سکه از ماهیتِ واقعی کاراکتر به مخاطب دارند. زنِ ظاهراً بیعاطفهی فیلم که تنها محبت واقعیاش را نثار گربههایش میکند، حالا در مسیری تازه، به سنگدلانهترین شکل ممکن دست به مجازات خود میزند. او در این مسیر خودش و هر آنکه را که در مقصرِ مرگ پسرش شهاب میداند به شکل غافلگیرکنندهای مجازات میکند. این همان بیرحمی و قساوتیست که پس از ازدواجِ مجدد پدر پرویز در کاراکتر پرویز نیز بیدار میشود. البته همین چندلایه بودن شخصیتهای این دو فیلم است که درام آنها را جلو میبرد.
«همسایه شما، زهره» درامی با پیرنگی نهچندان پروپیمان است. فیلم قصهای یک خطی دارد و بسیاری از موقعیتهایش به کندی به داستان تبدیل میشوند اما دگردیسی تدریجی و جذابِ کاراکتر و آشکار شدن خشتبهخشتِ رازهای او به فیلمنامه جهت میبخشد و تماشایش را لذتبخش میکند.
«همسایه شما، زهره» تنهاییهای کاراکترش را متقاعدکننده ترسیم میکند. زهره با اینکه تنها زندگی نمیکند اما در عمل تنهاست و این تنهایی خودخواسته او را به مرز جنون کشانده است. انتخاب میانپردهها و توضیحاتِ استعاریِ وضعیت زن در هر مقطع از فیلم از دیگر انتخابهای هوشمندانه علی درخشنده است.