• امروز : چهارشنبه - ۱۲ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 1 May - 2024
3

«جنگ جهانی سوم»؛ عشق و عتاب

  • کد خبر : 29669
  • ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۴
«جنگ جهانی سوم»؛ عشق و عتاب
سینما جریان | یادداشت منتشر شده در «نماوا» درباره فیلم «جنگ جهانی سوم»

به راستی، آستانه تحمل آدمی در بحران‌ها چقدر است؟ کی می‌رسد آن لحظه که طاقتش طاق می‌شود و احساساتش بر منطق و عقلانیتش سلطه می‌یابد؟ چطور در فقدان‌ها به سیم آخر می‌زند؟ و مهمتر از همه چگونه پس از توفان‌ها، با قلبی زخم خورده، جسمی دردمند یا روح‌ و روانی که در هم شکسته، به آرامش و قرار می‌رسد؟

فکر کردن به پرسش‌های بالا می‌تواند جان مایه اصلی قصه ششمین فیلم بلند هومن سیدی به نام «جنگ جهانی سوم» باشد، درامی به ظاهر ساده، اما لایه‌بندی شده که مخاطبش را با روایتی گزنده، به چالش می‌کشد.

«جنگ جهانی سوم» به واقع روایتی از یک فیلم در فیلم دیگر است که می‌تواند درباره کشمکش‌های درونی آدم‌ها، تنهایی‌ها، بزنگاه‌های تصمیم‌گیری، دروغ‌ها، نارو خوردن‌ها و تاب آوردن‌ها باشد.

اما مهم‌ترین خمیرمایه آن درباره نیروی قدرتمند عشق است؛ درباره دوست داشتن و دوست داشته شدن. درباره بُعد دیگری از قابلیت‌های خطرناک و قدرتمند آدمی که  می‌تواند در روح و روان او رسوخ کند و به او جسارت جنگیدن و تلافی کردن، دهد.

انتخاب نام شکیب برای قهرمان اصلی فیلم، نیز، خالی از معنا و کنایه نیست. مردی که انتظار می‌رود صبور، آرام و بی‌حاشیه باشد، دلیل اصلی همه هیجانات و فراز و فرود این درام تلخ است.

شاید روایت آشنای فیلم در فیلم این قصه را پیش‌تر در اثری از داریوش فرهنگ با نام «دو فیلم با یک بلیط» دیده باشیم؛ داستان کارگردانی که بعد از سال‌ها از آمریکا به ایران برگشته تا نخستین فیلم سینمایی خود را بسازد و هنرپیشه نقش اول مرد بر اثر سانحه‌ای نمی‌تواند به کارش ادامه دهد و کارگردان بعد از جست‌وجوی بسیار، فروشنده دوره‌گردی را پیدا می‌کند که شباهت زیادی به هنرپیشه اصلی فیلم دارد و …

قصه اصلی «جنگ جهانی سوم»، اما درباره یک کارگر بی‌خانمان روزمزد به نام شکیب (با بازی محسن تنابنده) است که همسر و پسرش را در زلزله از دست داده و با اندک درآمد کارگری، بدون سرپناه، روزگار می‌گذراند.

نام فیلم هم به واقع از محل ساخت‌ و ساز صحنه یک فیلم سینمایی گرفته شده که شکیب در آن کار می‌کند. در لوکیشن فیلمبرداری جنایات آدولف هیتلر را در طول جنگ جهانی دوم به تصویر می‌کشند و شکیب به دلیل شباهت عجیبش به هیتلر به عنوان جایگزین بازیگر قبلی انتخاب می‌شود و خانهٔ پیش ساخته و نسبتا بزرگی را که جزو لوکیشن فیلمبرداری است به او می‌دهند تا موقتا در آن بماند.

در این موقعیت عجیب و ابزورد، ناپایداری، سستی و باسمه‌ای بودن فضا، همان خصیصه عدم تناسب، بی‌قواره‌گی و موقتی بودن او را در این مکان ساختگی تداعی می‌کند و می‌تواند استعاره‌ای برای این محل موقت و ظاهر دروغین آدم‌هایی باشد که هر لحظه در این اتمسفر در رفت و آمد و تلاطم و تغییرند.

صحنه ای از فیلم جنگ جهانی سوم

سیدی مثل همیشه سطح شعور و هوش مخاطب را در بهترین و بالاترین حالت در نظر می‌گیرد، از این رو در پرداختن به جزییات و دیالوگ‌نویسی و تکرار گزاره‌ها وسواس به خرج نمی‌دهد. از نقطه نظر این فیلمساز، کاراکترها آنقدر قابلیت همذات پنداری دارند که برای معرفی آن‌ها، مقدمه چینی و طمطراق بیشتری لازم نیست.

مثلا وقتی از طریق داده‌های فیلم، با دنیای درونی مردی آشنا می‌شویم که در بی‌کسی و ناامیدی بارها به پایانِ خودخواسته رسیده یا با کمترین شور و نشاط، زندگیش را فقط  روزمرگی کرده، کم‌کم در می‌یابیم ماهیت آن صبری که تمام می‌شود، آن خشمی که می‌جوشد و  آن عقوبتی که دور از انتظار است، چیست. درک همه این‌ها، تجربه مشترکی بین مخاطب و جهان قصه می‌آفریند.

از همان پلان اول، تصویر زندگی و روزمره‌گی‌های شکیب در یک قاب غم‌انگیز ارائه می‌شود. وضعیت آنقدر اسفناک است که توان هر نوع برنامه‌ریزی، فعالیت هدفمند یا  کنترل درازمدت زندگی را از او می‌گیرد. او کار می‌کند تا زنده بماند؛ شاید تنها دلخوشی که شکیب دارد، رابطه  پنهانی‌اش با زن جوان روسپی و ناشنوایی به نام لادن باشد.

حال خوبِ این مردِ خسته در دقایقی  خلاصه می‌شود که با لادن، بدون کلام و در سکوت، به زبان اشاره حرف می‌زند، لحظاتی کم رنگ اما مهم و هیجان‌انگیز، که ای‌کاش با زیرنویس نمایش داده می‌شدند.

حضور این زن و رابطه با او، همان کورسوی باریکی از نور عشق است که دل شکسته شکیب را گرم می‌کند و به لبانش لبخند می‌آورد.

برای او که عمیقا معنای فقدان و از دست دادن را به خوبی چشیده، رابطه با این زن اهمیت دارد چرا که ضمن برانگیختن حس دلسوزی و علاقه در شکیب، خاطره مادرش را که اتفاقا او هم کر و لال بوده، زنده می‌کند.

گرما و شور درام در روند روایی قصه اگر چه کمی دیر، اما قابل پیش‌بینی گرم می‌شود، همانقدر که حس می‌کنیم قرار است برای این لوکیشن ِسرخ رنگ و سست که با اتمسفر اطرافش هم‌خوانی ندارد اتفاقی شوم بیفتد، همان میزان هم به فرجام ارتباط پنهانی لادن و شکیب بدبین هستیم.

جنگ دیگری در بستر زیرین قصه در جریان است، که رفته رفته حال و هوای داستان را ملتهب‌تر و خشن‌تر می‌کند؛ صحنه و آدم‌ها، اغلب در تکاپو و تلاطم‌اند و بدن‌هایی که به فراخور پلان‌ها برهنه، خیس یا خاک آلودند، بدقواره‌گی  این توفان از راه نرسیده را نمایان‌تر می‌کند.

ای کاش سیدی تدوین فیلمش را به دیگری می‌سپرد چرا که جراحی پلان‌ها در عین نگاه خلاقانه‌ای که دارد گاهی سر و شکلی شلوغ پیدا کرده که فاقد انسجام لازم با کلیت اثر است؛ فصل درگیری و دعوای شکیب با تهیه‌کننده و عوامل صحنه می‌توانست کوتاه‌تر و تاثیرگذارتر باشد؛ اما به نظر می‌رسد سیدی از حذف بسیاری از پلان‌های اضافی به دلیل اینکه فکر می‌کرد، در ربط و بسط قصه مهم هستند، صرفنظر کرده باشد.

با این حال برای شناخت بهتر معماری این قصه ضمن دریافت اطلاعاتی که از راه بصری به مخاطب منتقل می‌شود، به مواد و مصالحی از جنس تحلیل‌های ذهنی هم نیاز است و پاسخی که مخاطب برای برخی از پرسش‌های ذهنی‌اش از دل این روایت بیرون می‌کشد، به درک هرچه بهتر حال و هوای قهرمان اصلی کمک می‌کند.

به لحاظ تکنیکی «جنگ جهانی سوم» نمی‌خواهد خارج از چارچوب یا بسیار اگزوتیک باشد، قاب‌ها و میزانسن‌ها عامدانه نازیبا اما درست هستند و این زشتی در خدمت رئالیسم سادیستیک قصه است.

طراحی صحنه و لباس مهم‌ترین نکته مثبت در فضاسازی این اثر است که از قضا جلوه‌گرانه و‌ گل‌درشت هم نیست.

نکته جالب دیگر، ابعاد تازه‌ای از چهره‌ی بی‌رحم و منفعت‌طلبانه‌ای است که سیدی از یک تهیه‌کننده و کارگردان سینما در ادامه شکل‌گیری درام اصلی ترسیم می‌کند؛ این سویه شاید برای بسیاری از اهالی این حرفه، مثال تف سربالا، آشنا، واقعی و حتی تلخ باشد.

جالب اینکه به فواید زیرکانه‌ای که قرارداد بستن با یک نابازیگر در پروژه‌های سینمایی دارد یا پایبندی به تعهداتی که فقط نفع و ضرر یکی از طرفین قرارداد را مدنظر قرار می‌دهد و همچنین غرور و کژرَوی که در برخی از سینماگران از سر خودشیفتگی و تکبر نهادینه شده، اشاره می‌شود که نشانه‌های آشکار و آشنا برای اهالی این حرفه و البته نه به مصداق خودزنی بلکه کالبدشکافی حقیقی آنست.

این حقیقت تلخ در «جنگ جهانی سوم» پنهان می‌شود تا پیامدهای دردناکش گریبان‌گیر اهل فریب نباشد؛ همان حقیقتی که انکارش، تاوانی سنگین و جبران نشدنی به اندازه‌ی پایان صبر و قرارِ شکیب دارد.

پ.ن : تیتر اصلی متن با الهام از یکی از ابیات شعر معروف بوستان سعدی انتخاب شده است:

مکن با من ناشکیبا عتیب

که در عشق صورت نبندد شکیب

لینک کوتاه : https://cinemajaryan.ir/?p=29669

برچسب ها

مطالب مشابه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • خوشحالیم که «سینما جریان» را انتخاب کرده‌اید.
  • دیدگاه های شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا و یا به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نمی‌شود.

logo-samandehi