• امروز : پنج شنبه - ۲۰ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 9 May - 2024
1

سرنوشت‌هایی که چون زغال سیاهند…

  • کد خبر : 37393
  • ۲۷ آذر ۱۴۰۲ - ۷:۵۹
سرنوشت‌هایی که چون زغال سیاهند…
سینما جریان | سینما جریان | یادداشت منتشر شده در «فیلم نت نیوز» درباره فیلم سینمایی «زغال».

«زغال» در مورد سرنوشت هایی است که همچون زغال تیره و تارند؛ سرنوشت هایی که گویی از پیش سیاه نوشته شده اند.

«زغال» فیلمی متفاوت و آذری زبان از ابراهیم منصف است که در بخش سینمای دیگر پلتفرم فیلم نت عرضه شده است به همین بهانه مروری بر یادداشتی به قلم سمانه استاد داریم.

متن وی بدین شرح است: غیرت، پدری میانسال است که پسر جوانش، یاشار، به اتهام دزدی از طلافروشی به زندان افتاده. فیلم با آزادی موقت یاشار شروع می شود. غیرت به واسطه ی سند خانه ی برادر زنش، جلیل، یاشار را از زندان بیرون می آورد تا در مراسم عروسی خواهرش شرکت کند. در این میان جلیل سعی می کند با جمع کردن پول از بازاریان، خسارت حسینِ طلافروش را بدهد و یاشار آزاد شود. این اتفاق اما با فرار کردن یاشار به سوی دیگر مرز رخ نداده و خانه ی جلیل از دستش می رود. حال غیرت مانده و بدهی های زیادی که باید صاف کند و این موضوع هیولای خفته ی درونش را بیدار می کند.

«زغال» فیلمی است که با وجود زبان آذری و زیرنویس فارسی اش، بازیگران ناآشنا و البته طبعیت بکر آذربایجان شرقی، می تواند مخاطب را به خوبی با خود همراه کند. فیلم از فیلمنامه ای قوی و چفت و بست دار برخوردار است. بازی بازیگران نیز بسیار باور پذیر بوده و آنها در قامت شخصیتی که بازی می کنند، خوش نشسته اند.

«زغال» فاصله ای است از سیاهی زغال تا درخشانی طلا و این فاصله به خوبی در فیلم نشان داده شده است؛ فاصله ای که در هیچ وقت پر نمی شود و در نهایت به قتل و از بین رفتن می انجامد. غیرت مردی مسن، زحمتکش و پدری دلسوز است. او را به عنوان نمادی از یک انسان خوب می شناسند. مردی که با قطع کردن درختان و زغال درست کردن، زندگی خودش و خانواده ی پنج نفره اش را می چرخاند. شغلی که تنها پسرش، یاشار، آن را دوست ندارد. یاشار دل به دختر دایی اش سپرده و وقتی با مخالفت دایی برای این ازدواج رو به رو می شود، دست به دزدی می زند. طلاها نیز گم شده و کسی نمی داند دست چه کسی است و این اتفاق باعث زندانی شدن یاشار شده.

برای درآوردن او از زندان، پدرِ زغال فروشش به تنهایی نمی تواند کاری کند، پس دست به دامن دایی شده و دایی برای جبران عذاب وجدانش سند خانه را گرو می گذارد اما فرار یاشار اوضاع را برای غیرت سخت تر می کند. او می داند شاید بتوان زندگی را با زغال فروشی چرخاند، اما بدهی را نمی توان با این شغل تسویه کرد. پس به دوسش بایرام که قاچاق مشروبات می کند، ملحق شده و شبانه به جنگل می رود تا از میان رودخانه، جنس های قاچاق را از سوی دیگر مرز دریافت کند. چندی بعد نفر فرد دیگری که آن سوی رودخانه جنس را می آورد، کسی نیست جز یاشار. این رویارویی هر دو را متعجب می کند. غیرت از بایرام می خواهد که یاشار را از این کار بردارد، اما وقتی می بیند چاره ای نیست، تسلیم شده و رضایت می دهد. غیرت به کمک قاچاق بدهی جلیل را تسویه می کند و برای باز خریدن طلاهای دخترش به طلافروشی حسین برود. او تمام تحقیرهایی را که از سوی حسین بر او و پسرش وارد شده را با انتخاب این طلافروشی و به رخ کشیدن پول هایش جبران می کند. غیرت به عمد به طلافروشی حسین می رود و برای دخترش، به جای طلاهایی که فروخته، طلا می خرد تا به حسین نشان دهد او یک تنه غیرتش جنبانده و توانسته از زیر بار این بدهی بزرگ خلاص شود. هیولای درون غیرت بیدار شده و قصد خوابیدن ندارد. وقتی بایرام از او می خواهد کمی در قاچاق تامل کند و شک مردم را برنیانگیزد، غیرت گوش نمی کند و می خواهد ادامه بدهد تا بتواند زنبورستانی برای یاشار بخرد و او ادامه دهنده ی شغل سیاه زغال فروشی اش نباشد.

بایرام که می داند تخته گاز رفتن غیرت بلاخره کار دستش خواهد داد، کنار می کشد، اما غیرت قصد کنار کشیدن ندارد. او با پول درآوردن در حال رفو کردن رنج هایی است که این مدت کشیده. او دارد خودش با پول ماساژ می دهد تا کمی درد تحقیر شدنش التیام بیابد. در همین بازه، داوود که یکی از فروشندگان مغازه های حسین است، نزد غیرت می آید و می خواهد برای امشب به مرز نرود، زیرا احتمال دستگیری اش زیاد است. غیرت که به داوود برای برداشتن طلاها شک دارد، او را مجبور به اعتراف می کند و می فهمد او طلاها را به حسین پس داده و حسین در تمام این مدت او و پسرش را بازی داده است. حسین چندی پیش یاشار را به قصد کشت زده و غیرت را نیز تحقیر کرده بود. غیرت به مغازه ی حسین می رود و وقتی کاری از دستش بر نمی آید، او را می کشد و این بار اوست که به زندان می افتد.

«زغال» داستان فاصله است؛ فاصله ای که هیچ وقت پر نمی شود. غیرت هر چه تلاش می کند تا زندگی را بسازد نمی شود. فاصله ی او با حسین زیاد است و با خریدن دو تکه طلا پر نمی شود. او حتی با خودش هم فاصله دارد. غیرت در ذات خود هیولایی خشمگین دارد که می تواند آدم بکشد، می تواند قاچاق کند و کتک بزند. این خودِ واقعی غیرت و چیزی است که او در تمام این سالها بوده اما خود را مردی اهل خانواده و سربه زیر نشان داده بود و از این خود خشمگین اطلاعی نداشت. فاصله ی غیرت از نگاه دیگران و ذات وجودی او، هیچ وقت پر نمی شود و به محض رو شدن ذاتش، او دست به قتل زده و خود را هم از بین می برد.

«زغال» در مورد سرنوشت هایی است که همچون زغال تیره و تار اند؛ سرنوشت هایی که گویی که از پیش سیاه نوشته شده اند. این خانواده حتی اگر پلیس هم مانع قاچاق شان نشود، نمی توانند روی خوش زندگی را ببینند و پول خیر و شر آنها را به یک جا می رساند: به سرنوشتی سیاه. یاشار هر چه قدر از زغال درست کردن فرار کرده و به قول غیرت از این شغل خوشش نمی آید، اما در نهایت مجبور می شود تن به زغال فروشی داده و به این سرنوشت بازگردد. رفتن او به سوی دیگر مرز و پذیرش ریسکی همچون قاچاق هم نمی تواند او از آنچه برایش مقدر شده است، دور کند.

«زغال» از مفاهیم انسانی حرف می زند. از نتایجی می گوید که تحقیر و خرد کردن دیگران به بار می آورد. از خشم و انتقامی که فرد را به سوی نابودی می برد. از رنج و زحمتی که یک زندگی سالم بر آدم هایش عرضه می کند، اما در کنار اینها از عشق نیز حرف می زند. عشقی که میان یک پدر و پسر وجود دارد و میان یک عاشق و معشوق. دختر دایی به غیرت می گوید که او باعث تمام این بدبختی هاست. اوست که از یاشار خواسته بود طلاها را بذردد و هم او بود که طلاها را جایی پنهان کرده که لو برود و داوود برشان دارد. شروع این داستان با درخواستی بود که معشوق از عاشق داشته و این همه زحمت را بر دوش این خانواده انداخته است. در سوی دیگر اما غیرت از یاشار می خواهد برای دختر دایی سوغاتی بیاورد و این خواسته را چند بار تکرار می کند و چه زیباست آبی دریا زمانی که غیرت از دختر جوان دور می شود و او شال قرمز رنگ هدیه اش را روی سر می اندازد.

در «زغال» زنان نیز نقش مهمی بازی کرده و در میان این رابطه ی پدر و پسری به خوبی خود را جا انداخته اند. مادر و دختر بزرگِ غیرت، از جمله زنانی اند که سعی در بهبود بخشیدن به اوضاع دارد. دختر طلاهای ازدواجش را می فروشد و برای کمک به پدر به زغال فروشی می رود و همپای او کار می کند. زن نیز، فقط ظاهر قصه نیست. او هم به اندازه ی غیرت از این ماجرا ناراحت است، اما به اندازه ی او در مقابل رفتارهای دیگران سکوت نمی کند. زن، برادرش را که به آنها کمک کرده، مورد سرزنش قرار می دهد و پسرش را به خاطر فرارش بی غیرت می خواند. او در زندگی روستایی اش، شیر گاو می دوشد و در امورات زندگی سهم دارد. روش او برخلاف روش شوهرش است. او سکوت نمی کند و حداقل به واسطه ی زبان، خودش را تخلیه می کند، اما غیرت سکوت کرده و وقتی به انتها می رسد، در یک حرکتِ غافلگیرانه تمام این خشم را با گلوله ای بر سر عاملش خالی می کند.

«زغال» فیلمی خوش ساخت است که زبان آذری اش نه تنها مخاطب را پس نزده، بلکه واقعی بودن داستان را بیشتر جلوه گر می شود. این زبان باعث باورپذیری شخصیت ها شده و مخاطب را با مردی آشنا می کند که ذره ذره هیولای درونش او را می بلغد و تبدیل به قاتل می کند. روند شخصیت پردازی غیرت را می توان فشرده شده ای از شخصیت «والتر وایت» در سریال «بریکینگ بد» دانست. مردی که تحقیر و فشار او را به غولی بزرگ به نام «هایزنبرگ» در دنیای مواد مخدر تبدل می کند.

«ابراهیم منصف» که تجربه ی ساختن چهار فیلم کوتاه موفق را در کارنامه دارد و فیلم های زیادی از جمله «آهستگی» را تدوین کرده، در نوشتن و به تصویر کشیدن «زغال»، فیلمنامه ای کلاسیک را با نقاط عطف و تعلیق های درست و جغرافیای آذربایجان شرقی همراه کرده و با بازیگران ترک زبان راهی پرده ی بزرگ سینما کرده است؛ فیلمی از سرنوشت های زغالی رنگ.

لینک کوتاه : https://cinemajaryan.ir/?p=37393

مطالب مشابه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • خوشحالیم که «سینما جریان» را انتخاب کرده‌اید.
  • دیدگاه های شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا و یا به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نمی‌شود.

logo-samandehi